عشـــــــــــــــق واقعـــــــــــــی

با سلام ,
خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم
خودتان میبینید که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفه کلید چقدر عرق میریزم
خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز چکش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت
خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد دلم را بنویسم
و ناراحت از اینکه ما که توی خانه مان کامپیوتر نداریم


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:,ساعت 9:47 توسط بهزاد| |

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:,ساعت 9:5 توسط بهزاد| |

سخنران در حالی که یک بیست دلاری را بالای دست برده بود ، از افراد حاضر در سمینار پرسید : چه کسی این ۲۰ دلار را می‌خواهد !؟ دست‌ ها همه بالا رفت ، او گفت : قصد دارم این اسکناس را به یکی از شما بدهم ؛ اما اول اجازه بدهید کارم را انجام دهم .

 

سخنران ۲۰ دلاری را مچاله کرد و دوباره پرسید : هنوز کسی هست که این اسکناس را بخواهد !؟ دست‌ ها همچنان بالا بود . . .

 

او گفت : خب اگر این کار را بکنم ، چه می‌ کنید ؟

سپس اسکناس را به زمین انداخت و آن را زیر پایش لگد کرد . او ۲۰ دلاری مچاله و کثیف را ، از روی زمین برداشت و گفت : کسی هنوز این را می‌خواهد !؟ دست‌ها باز هم بالا بود !

 

سخنران گفت : دوستان من ، شما همگی درس ارزشمندی را فرا گرفتید ، در واقع چه اهمیتی دارد که من با این ۲۰ دلاری چه کار کردم ؛ مهم این است که شما هنوز آن را می‌ خواهید . چون ارزش آن کم نشده است ، این اسکناس هنوز ۲۰ دلار می‌ ارزد .

 

خیلی وقت‌ ها در زندگی به خاطر شرایطی که پیش می‌آید ، زمین می‌خوریم ، مچاله و کثیف می‌شویم ، احساس می‌کنیم که بی‌ ارزش شدیم ، اما اصلاً مهم نیست که چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی خواهد افتاد ! شما هرگز ارزش خود را از دست نخواهید داد ؛ کثیف یا تمیز ، مچاله یا تاخورده ، هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند ارزشمند هستید .

نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:1 توسط بهزاد| |

میگویند دنیا بی وفاست...


اما قدرش را بدانید


من


دنیای بی وفاتری هم داشته ام!!

نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:,ساعت 14:52 توسط بهزاد| |




اگر یک روز از زندگی ام باقی مانده باشد


از هرجای دنیا چمدان کوچکم رامیبندم راه می افتم


ایستگاه به ایستگاه...


مرز به مرز


پیدایت میکنم کنارت مینشینم


بهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم

نوشته شده در جمعه 8 آذر 1392برچسب:,ساعت 15:0 توسط بهزاد| |

نوشته شده در یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:,ساعت 23:42 توسط بهزاد| |


Power By: LoxBlog.Com

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد